چهارفصل

شُکر....نفسی میاید ومیرود

چهارفصل

شُکر....نفسی میاید ومیرود

زندگی

می پرسم :راضی هستی از زندگی ؟

می گوید:نه اصلا اونطوری نبود که میخواستم ،البته من در دوره ی نوجونی آرزوهای بزرگ نداشتم ولی خب یک درصد شبیه به اونچه که فکر میکردم نشد

می گویم:چرا سعی نکردی خودت را وفق بدهی از داشته هایت لذت ببری؟

می گوید:امکان نداشت ،اصلا باهم  جور نبودیم ،در واقع داریم همو تحمل میکنیم،اشتراکاتمان شاید فقط ده درصد باشد،هیج جوریش تفاهم نداریم

میپرسم:علاقه ایی هم در بین نبوده ؟

می گوید:نه ،به صورت خیلی خیلی سنتی کنار هم قرار گرفتیم، او اخلاقش هم به شدت سنتی است، خیلی خوش اخلاق نیست ،گاهی فکر میکنم بحث و دعوا کردن از علاقه مندی های اوست.

می گویم:چرا درکنارش هستی چرا جدا نمی شوی؟

می گوید:خب در شرایط فعلی ،شرایط بهتری نصیبم نمی شود و اما دلیل مهم تر خود بچه هایم هسنتد که به آنها علاقه دارم ،می خواهم آنها را جایی برسانم

به آنها افتخار کنم و احساس غرور کنم در مقابل دیگران...

می پرسم:سعی کردی رفتارش را تغییر بدهی یا خودت را؟

می گوید:هیچ وقت آن طوری که من میخواستم عمل نکرد،اصلا به علایق من توجه نمی کند،خیلی به پول علاقه دارد،هم چنینی به خانواده اش البته به صورت افراطی

اگر بخوام وارد جزئیات رفتارش شوم خیلی زیاد است ...

......

نکته اول :دو طرف مرد و زن قصه ی ما تحصیل کرده هستند البته نسل دومی

نکته ی دوم:از احساسشان خیلی خیلی کم کمک گرفته اند...

نکته ی سوم:تلاشی بر ای بهتر شدن اخلاقای بد خود نکردن.

نکته ی سوم:مقید به مذهب هستند.

نتیجه!

نداشتن اخلاق خوب و یکی نبودن سلایق مشکل اصلی این خانواده است.

پیشنهاد!

بچه های خانواده بهترین کمک در تغییر رفتار والدینشان هستند !



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد